خاطرات 22 ماه و 20 روزگی دخملی خودم

سلام خوبی نازم

آخرین باری که بهت سر زدم یادم نمیاد کی بود نگی مامان منو از یاد برده نه نه .... مامانی سرش شلوغه نه نه...ساختمان محل کارمون رو تغییر دادند و ساختمان جدیده پله هاش زیاده و بعد از اینکه کارم  تموم میشه برای اجرا میاییم ساختمان پخش و بعدش نمی تونم برم به محل کارم بنابراین اینترنت و رایانه و از این جور امکانات دستم نیست تا برات بنویسم ..

امروز 27ذی الحجه روزی است که منو بابا به عقد هم در اومدیم توی شناسنامه ام نیز امروز بدنیا اومدم .....

توی این مدت نتونستم اعیاد اسلامی رو بهت تبریک بگم عید قربان و غدیر رو

کلا ماه ذی الحجه رو خیلی دوست دارم اما امسال ایام حج در مناسک منا اتفاقی افتاد که نزدیک به 5 هزار زائر به دلیل ازدحام جمعیت جان خودشون رو از دست دادند که ایام خوبی نبود برای مسلمانان بویزه ایرانی ها چون 645 نفر در این فاجعه کشته شدند که به همه بازماندگان صبر عنایت بکنه ....

پاییز با خودش سردی هوا رو می یاره و این ایام منو میبره به روزهایی تولد حسنا .....سال 92  روزهایی که  توی دلم بودی و چه حس زیبایی داشتم هم نگران هم خوشحال .....حس عجیبی داشتم ....حس مادری .....

الان نزدیک به 2 ساله که با اومدنت بهم نام مادر دادی ....کنارمون هستی و بهترین روزهارو باهم تجربه میکنیم ....اونقدر زود زمان میگذره که باورم نمیشه و هی از بابا میپرسم این دختر کوچولو ی ما این مدت کجا بوده...و شما بلند میگی بالا پیش خدا ....و چه جمله زیبایی انشاءا.... همیشه در آغوش و در کنار خدا باشی نازنینم ....

حرف زدنت داره کامل میشه  ......تعداد کلماتی که استفاده میکنی زیاد شده  دوست دارم همش رو بنویسم  شاید وقت نکنم مثلا میگه پیشی برد ....لیوانو بده بمن ....همشم خودم خودم را میندازی ...کفشاتو می پوشی ...به عروسکت علی می رسی یعنی کلی خانم تر شدی ...وقتی لوس میشی لباتو جمع میکنی میگی نی نی شدم من ...منم میگم مامان نه  خانم کوچولو هستی شما پس عین یه خانم رفتار کن و شما ملیح میخندی و میگی مثل خانوما .... اما آداسی ....یعنی خداحافظ  کلمه ای  که هر بار استفاده میکنی حالم خراب میشه و میخوام درسته قورتت بدم یعنی خداحافظ نمی دونم ای کلمه رو از کجا اوردی .... وقتی دعوات میکنم محکم بغلم میکنی و میگی  خوشگلم  عزیزم  نانازم   این ناناز رو هم  از بابا مجید یادگرفتی هر موقع کارت می افته فوری میگی نانازی من .... چند شب پیش بابا مجید بهم گفت جوجه اردک و شما شروع کردی به خندیدن  غش غش میخندیدی و فوری تکرارش کردی   اردک اردک  فردا صبح ازت پرسیدم بابا منو چه جور صدا میکنه گفتی نانازی جوجه اردک  .......