ملکه قصر مامان وبابا
می نویسم از حضورت
می نویسم از روزهایت
می نویسم از شیطنت هایت
می نویسم از شیرین کاریهایت
می نویسم از بهترین روزهای با ما بودنت
دوست دارم تمام لحظات و خاطراتت رو برایت ثبت کنم تا وقتی بزرگ شدی از خوندنشون لذت ببری و بدونیکه چقدر برای ما عزیزی.. چقدر وجودت آرامش بهمون داده... ممنون که هستی دخترم حسنا ....
امروز که 1اسال و 11 روزه شدی از اتفاقات امروز برات بگم که مامان اعظم امروز داشت ظرف میشست که نازگل من که شما باشید یواشکی از عقب اومدی و یههههههههههههو از پای من کوچولو اما گاز محکم گرفتی چون اصلا متوجه حضورت توی اشپزخونه نبودم و حسابی شوگه شده بودم جیغ کشیدم و ناخودآگاه پام رو کشیدم که صدای گریه شما بلند شد ..... حتی چند دقیقه بعد که این اتفاق رو یادآوری میکردم شروع می کردی به گریه کردن ای دختری نازم من ...........
هرروز برای تعویض پوشکت دستت رو می گیرم و می ریم کنار دستشویی و توی این مسیر هی می گی جیش و خوب دستشویی حمام و حتی اتاق خودت رو میشناسی خصوصا عروسکتهارو خیلی خوب تشخیص می دی هر موقع وقت کردم عکس عروسک ها تو برات می زارم توی وبلاگت
هر موقع از خواب بیدار میشی به آشپزخونه اشاره می کنی و طلب آب می کنی ....قربونت برم چقدر چایی خوردن رو دوست داری ...