شروع جدایی از حسنا
امروز اول شهریوره و مامان اعظم سرکارشه دختر کوچولوی ناز و خوشگلمم توی خونه تنهاست با بابایی چقدر دلم برات تنگ شده ساعتها برام دیر میگذره همش به بابایی زنگ میزنم و حالت رو میپرسم چون نزدیک به یک ماه قبل برادر ژیانی فوت کرد و من مجبور شدم بجاش خبر 11 صبح رو بخونم وقتی برگشتم خونه دیدم حسابی تب کردی استامینوفن دادم اما حالت همچنان بدتر میشد سریع بردیم پیش دکتر گفت گلوت خلط داره اما خودم میدونستم که با رفتن من به اداره و ندیدنم حالت بد شده بود خدایا بالام هیچ وقت مریض نشه الهی آمین امیدوارم بتونم هر وقت فرصت کردم توی اداره خاطراتت رو ثبت کنم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی