حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

حسنا جان

خاطرات 25 ماهگی نفسم

1394/10/2 17:02
375 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم خوشگلم خانمم

این تکه کلام حسناجونم نسبت به من یعنی مامانشه هر وقت یه ذره ناراحت میشم فوری میگه عزیزم خوشگلم خانمم عیب نداره خوب میشی دوستت دارم ....خدایا وقتی این چملات رو به زبان میاره  قند توی دلم آب میشه مامان به فدات مامانی ....

دیشب ملافه رو سرش کشیده بود وتوی اتاق اینو رو اونور میدوید و میگفت عروسی منه من عروس شدم  مامان : دامادت کچاست  حسنا : رفته نا نای بکنه ... عزیزم از خدا عمر میخوام تا عروسیت رو ببینم عروسک کوجولوی مامان 

از توی کمدش لباسهای جند ماهگیش رو بر میداره و دوست داره با اصرار  تنش بکنه  مامان : حسنا جان این لباسا کوجیکه تنت نمیشه   حسنا : اندازه تن من نیست  به تن علی اندازه است  ....آهو شبیه  بع بعیه  .....علی شبیه مامانشه ...حسنا یه چوب بدستش میگیره و میگیه  من یه چوپونم می خوام برم صحرا ..فدای  اون لفظ قلم حرف زدنت مامانی خودم

به تازگی کار با تراش رو یاد گرفته .....با مداد رنگی های که خاله مریم برا تولدش خریده  نقاشی میکشه   رنگها رو تاحدودی میشناسه خصوصا اسم  رنگها رو ....... حسنا : مامان اتاقم رو آبی رنگ کنید...

از نظر حسنا نقاشی با مداد سیاه اسمش میشه خط خطی کردن ..... با مداد رنگی اسمش میشه نقاشی کردن

حسنا این روزها می تونه شکل بادکنک رو روی دفترش بکشه یه جیزی شبیه گردالو بعدشم یه خط راست پایین این دایره میکشه...شکل صورت انسانها رو هم دایره وار  .... شکل عصای حاج آیی اش رو هم یه خط راست  ......

کلمه هایی که  اشتباه تلفظ میکنه ....

به سلامته  = به سمالت     کتاب = چیتاب   ریحانه = آنه      دماغ =دغام     شلوغ = شغول     گفت= گت   قایم = قامم       خراب = خباب    

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسنا جان می باشد