بهترین تجربه زندگیم
دختر ناز نازی من الان 10 ماه و 27 روزشه و تا الان 6 تا دندون داره این روزا مدام مشغول مرتب کردن اسباب اثاثیه منزل جدیدمونم و وقت کمی دارم الان دلم می خواد برم بیرون و توی بازار خرید بکنم چون یادم نمی یاد آخرین دفعه کی رفتم بیرون برا خرید خصوصا بی ماشینی بد جور اذیتم میکنه به قولی توی خونه زندونی شدیم حسنا خوشگلم دیشب با ممد داییش رفت خونه مامان جون وقتی سوار آسانسور میشد بهش گفتم مامانی خداحافظ دلم برات تنگ می شه فوری جواب داد دددر .. الهی فدای اون در درت بشم من ..........
خیلی دلم می خواست باهات بیام اما با مریم خاله خونه رو مرتب می کردیم دست خاله خانم درد نکنه که خیلی زحمت کشیده .....
امروز صبح بیدار شدیم اما بابایی همچنان اداره بود ناهار عدسی درست کردم و برا شما طبق معمول سوپ تهیه کردم با عروسکات بازی می کردی و ازت خواستم عروسک موش موشیت رو بیاری تا بهش غذا بدم و شما خیلی درست متوجه منظورم شدی و با عروسک موشی موشیت اومدی پیش من دیگه عروسکاتو می شناسی بع بعیت رو که می بینی صداشو در میاری
از خبرای امروز برات بگم نی نی همکارمون بدنیا اومده اسمش مانلیه - مامانی آزمون زبان فارسی داشت برا همین شما رو با بابایی زود تنها گذاشت الانم 20 دقیقه مونده به 19 خبر دارم باید برم خداحافظ نازنین بالای من دوس دوس دوست دارم .........
خدای خوبِ من؛
زندگی به سختی اش می ارزد؛
اگر تو در انتهای هر قصه ایستاده باشی ...