حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

حسنا جان

خاطرات 18 ماهگیم

1394/3/3 20:47
299 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

واکسن 18 ماهگیم رو با کلی گریه و  شبش هم با  تب زدم به روایت مامانی تبم پایین نیومد مگه با شیاف  بعد اون روز هنوزم  پام خوب نشده  شایدم عفونت کرده آخه جای واکسنم قرمز متورم و تب داره قراره  مامانی فردا منو دکتر

پسرعمه ام سید علی 25 اردیبهشت بدنیا اومدش با دیدنش حسابی ذوق کردم و بهش مدام میگم نی نی و با لحن جالبی صداش میزنم  عالی

دیشب با مامان وبابایی رفتیم مسجد محله مامانم ...توی حیاط این مسجد یه حوض خوشگل و پراز آبه وای نگیید که من چقدر آب بازی رو دوست دارم مامانی رفت وضو بگیره که منم از فرصت سو استفاده کردمو و حسابی خودم رو خیس کردم وقتی مامانی اومد منو توی این وضع دید گرفت به بغلش و برد یه مسجد دیگه و همه لباسمو از تنم جدا کرد و یه بادی پوشوند وای نمی دونید مامانی رو چقدر ناراحت کرده بودم حقم داشت چون ت.ی این جور مواقع من زود سرما می خورم آخه پامم وب نشده حیف مامانی ازم نتونست عکس بندازه تا همه شاهد شیطنتهام باشن ....

اونروزم توی بانک رودخونه به راه انداخته بودم که دیدنی بود

اما لغات 18 ماهگیم..... در حال حاضر  اول  کلمات رو بلدم تکرار کنم مثلا شیر . شلوار. پاشو. باز.در. پا .بازی

پسندها (2)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسنا جان می باشد