حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

حسنا جان

روز نوشت روزهای زمستان

این مطالب رو وقتی برات مینویسم که شما دقیقا 2 سال و 2 ماه و 4 روزه هستید .... در این روزه های سرد زمستان  پارک و گردش کم رونق شده  سعی میکنیم توی خونه باهات بازی کنیم علاقه وافری به  قایم  باشک داری .... شروع این بازی یه جیف سبز میکشی و پشت سرش کلی ذوق  و می گیی .....مامانی من قامم شدم بیا پیدام می کن یا مامانی من کوشم .... زیر پتو ...پشت در ...داخل کمد پنهان میشی و صدا می زنی ... تا قبل از اینکه بیاییم پیدات کنیم خودتو سریع نشون میدی ... هنوز کاملا روند  این بازی رو یاد نگرفتی ... خونه کوچیکمون با وجود شما و بابایی رونق داره  بدو بدو می کنی و می گی بیایید منو بگیرید و گرفتن شما توی خونه کوچیک کار سخت...
3 بهمن 1394

خاطرات 25 ماهگی نفسم

سلام عزیزم خوشگلم خانمم این تکه کلام حسناجونم نسبت به من یعنی مامانشه هر وقت یه ذره ناراحت میشم فوری میگه عزیزم خوشگلم خانمم عیب نداره خوب میشی دوستت دارم ....خدایا وقتی این چملات رو به زبان میاره  قند توی دلم آب میشه مامان به فدات مامانی .... دیشب ملافه رو سرش کشیده بود وتوی اتاق اینو رو اونور میدوید و میگفت عروسی منه من عروس شدم  مامان : دامادت کچاست  حسنا : رفته نا نای بکنه ... عزیزم از خدا عمر میخوام تا عروسیت رو ببینم عروسک کوجولوی مامان  از توی کمدش لباسهای جند ماهگیش رو بر میداره و دوست داره با اصرار  تنش بکنه  مامان : حسنا جان این لباسا کوجیکه تنت نمیشه   حسنا : اندازه تن من نیست ...
2 دی 1394

دلنوشته های 24 ماهگی

سلام ماجرای مامان تنبلی و وبلاگ دختر کوچولوش تمام شدنی نیست بابا مجید امسال هم عازم کربلاست 2 آذر 94 بارو بندیل سفر رو بست تا در خیل عظیم پیاده روی حسینی شرکت بکنه بابا یه هفته خونه نبود بهمون سخت گذشت اما سعی کردیم در نبود بابا سرگرم کنیم خودمون رو با رفتن به بازار و خرید لباس رفتن به رستوران و پارک ..... 9 آذر روز تولد مامان جونه شب خونشون شام بودیم و بعد مراسم تولد جای بابایی خالی ....    
15 آذر 1394

بدون عنوان

سلام امروز غذای بابایی رو بردیم اداره ... خودمونم رفتیم خونه خاله لیلا  ناهار خونشون بودیم و قرار شد لباس تولدت رو خاله برات بدوزه .... کمتر از 2 روز تا تولد حسنا جان ...
27 آبان 1394

روزهای انتظار

سلام به همه اونهایی که دوستشون دارم و بهم اجازه می دن دوستشون بدارم امروز سه شنبه 26 آبان چند روزی بیشتر به تولد دخترم نمونده اگه به سال 92 فلش بک بزنیم ابن روزا بهترین روزای عمرمه دکترم بهم گفته بود چون دیابت داری 2 هفته حسنا خانم زودتر باید بدنیا بیاد چون زمانش رو میدونستم شروع کردم به مرتب کردن خونه و وسایلم رو جمع و جور کردم تا برم بیمارستان درست همین روزا بود ....و امسال سال 94 دارم اماده میشم تا دومین تولد دخترم رو جشن بگیرم برای  خونه پرده نصب میکنیم  بعضی از قسمتهای خونه خالیه و فرش نداره  خودمون رو برای جشن آماده میکنیم اگه باباجون حسنا بهمون وقت بده می خوام بعد از ماه صفر مراسم بگیرم  چون توی ماه مصیب...
26 آبان 1394

روز شمار 23 ماهگی

سلام امروز یکشنبه 3 آبان 94  مصادف با 11 محرم حسنا الان خونه مامان جونشه .... از حسنا میپرسم اسمت چیه میگه حسنا..... میپرسم فامیلت چیه  میگه پناهی .....چند سالته  2 سالمه.... اسم مامان و باباش رو خیلی خوب میگه.... امروز حسنا منو خیلی ناراحت کرده نزاشت ناخناش رو بگیرم .... راستی به دماغ می گه دغام امروز دسته زینبیه اعظم زنجانه
3 آبان 1394

ماه عزا شد

سلام به تنها دخترم امشب چهارشنبه 22 مهر ماه اول محرمه وچه زود عزای حسینی از راه رسید انگار همین دیروز بود که با حسنا کوچولو به مراسم  شیرخوارارگان رفتیم و شما همین که  صدای روضه میشنیدی سریع میزدی به سینه ات و عزاداری میکردی ..... اما محرم امسال از خدا میخوام بتونیم از این ایام بهترین بهره رو ببریم و عزا دار خوبی برای امام حسین باشیم عزاداری که نه فقط بر سرو سینه بزنه بلکه با زبان و رفتارمون نشون بدیم پیرو راه حسینی هستیم انشاءا.... حسنا خانم دیشب پیش محمد دایی و عمه اش موند شبو چون مامان سرکار بود بابا جون و مامان جون هم رفتند ولیمه حاجی .... اما ماجرای دیشب ..... بخاطراینکه باباجون ماشینش تصادف ک...
22 مهر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسنا جان می باشد