13 آذرروز خاطره ها
سلام به همه نی نی های خوشگل خصوصا حسنای نازنین بالای خودم دیشب خونه مامان جونینا می موندیم عمه مریم و ممد دایی هم اونجا بودند خیلی به حسنا خوش گذشت چون همش با عمه و داییش بازی می کرد تا ساعت 2 بامداد که به اجبار گرفت خوابید صبح ساعت 9 مامان و بابا جون رفتند کرج و ما با عمه خانم تنها بودیم عمه هم یه نی نی تو راه داره انشاءالله سلامت بدنیا بیاد الان سه ماه است ..... بعد از خوردن ناهار من اومدم اداره و دخملی وباباش تهنا موندند. الهههههههههی شب ساعت 8 ممد دایی مارو رسوند خونه تدارک شام مختصر رو دیدم و داشتم با حسنا جان بازی می کردم که یههو بابایی کادو بدست اومد اتاق با دیدن هدیه بابا گونه هام گل انداخت از شرمند...
نویسنده :
مامانی و بابایی
16:32