حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

حسنا جان

9ماه و27 روزگی خانوم کوچولو

سلام به دختر نازم که هر روز بیشتر نازتر و خوشگلتر میشه  دیروز سه شنبه مامان و باباجون خونه ما مهمون بودند دخمل جیگولی منم پیش بابا گلیش بود ناهار رو باهم خوردیم یه عدس پلو با برنج شفته اونقدر توی خونه بازی گوشی کردی   که  ترجیح دادن برن توی خونه خودشون استراحت کنند شما هم  پشت سر مهمونها شدید گریه  کردی  فدای اون اشک چشمات مادر ررررررر..... طرف عصر با بابایی با هم رفتیم بیرون تا دلمون واشه تو برگشت خوابت می آومد و آروم نمیشدی رسیدیم خونه دیدم دستم خونی شده دلم از ترس ریخت حالم اونقدر بد شد که فقط بابایی رو صدا زدم وارسی کردیم دیدم با ناخنت به گوشت خراش دادی و حسابی خون آلود شده بود ...
26 شهريور 1393

اولین بوسه

بوسه ابتکاریست از طبیعت برای زمانیکه   احساس در کلام نمیگنجد.     بوسه یعنی لذت دلدادگی  بوسه آغازی برای ما شدن  لحظه ای با دلبری تنها شدن بوسه آتش می زند جسم و جان بوسه یعنی عشق من با بمان و تو دیروز چه زیبا با حس کودکانه ب رگونه من بوسه زدی حسنا جان تا عمر دارم فراموش نخواهم کرد نفسم           ...
25 شهريور 1393

حسنا دردانه مامانی

سلام جینگولی مامای خوفی خوشی دخمل کوچولو من چند روزه سرماخوردی مدام سرفه و عطسه می کنی منم توی اون دهن خوشگلت به هر زحمتی شده دارو میریزم تا زودتر خوب شی آموکسی سیلین و دیفن هیدرامین داروهای اصلیت شده در کنار این از داروهای گیاهی هم استفاده می کنم آبریزشت تمومی نداره فدای اون دماغ کوچولوت بشم که این جور موقع ها دیدنی میشه دیروز خونه مامان جون حسابی تاب بازی کردی وقتی بهت می گیم از تاب بیا پایین لباتو غنچه می کنی  منم برات می خونم (لباتو غنجه نکن غنچه خجالت می کشه ) و شما شروع به گریه می کنی البته ادا شو در میاری تا دوباره توب تاب بمونی  فداتتتتتتتتتت شم خوشگل مامی     ...
24 شهريور 1393

یه شب نچسب

سلام دخترم امروز اصلا حالم خوش نیست دیشب حول و حوش عصر با هم رفتیم پارک و شما از دیدن تاب سواری بچه ها چقدر ذوق می کردی تاب سواری کردیم کنار پارک با فواره آب به وجد آومدی خیلی بهمون خوش گذشت اما آخرین ساعتهای شب سر ماجرای خونه با بابايي حرفمون شد الان به خاطر اینکه شما شاهد  بودی نگرانم وقتی رسیدیم خونه شما عین موش آبکشیده خودت رو به قسمتی از اتاق رسوندی و تا ساعت 1 بامداد بازی میکردی قربونت بشم من همه چیز رو خیلی خوب می فهمی ترجیح می دادی سرت رو الکلی با چیزی گرم کنی و خیلی ساکت بودی .... عزیزم  سعی می کنم با بابایی بحثمون نشه خصوصا حالا که شما حضور داری برام خیلی وحشتناکه شاهد این ماجرا باشی بخاطر...
22 شهريور 1393

نامه ای به دخترم

 این نامه را برای عزیزتر از جانم می نویسم که امیدوارم درآینده خانمی کامل ، همسر و مادری نمونه باشد و دروظایف اجتماعیش مدیریتی توام با عشق داشته باشد . سلام دخترم ، می دانم برای بزرگ شدن و اینکه معنی زن بودن خود را بفهمی وقت بسیار زیادی داری  اما نمی دانم  خودم برای گفتن این حرفهایم به تو  چقدروقت دارم ؟ هربار از من پرسیدی خدا را چطور می توانم ببینم به تو جواب دادم در محبت مادری وچه سعادتمندند کسانی که مهر مادر را تجربه کرده اند و از آن ارزشمند تر کسانی که از این مهر محروم بودند ولی دیگران را از وجودشان سرشار از محبت می کردند . عزیزکم خداوند وجود هر زنی را سرچشمه  عشق و نورانیت  خودش ...
20 شهريور 1393

ستاره زندگيم

نازنین دخترم همین که تو را دارم ، بهترین هدیه ی دنیا را دارم ، دیگر در بین ستاره ها به دنبال درخشانترین ستاره نیستم ، در میان گلها به دنبال زیباترین گل نیستم . تو کهشکانی هستی از پرنورترین ستاره ها......                                           ...
19 شهريور 1393

خانه جدید حسنا

سلام به دختر گلم که امید زندگی و نفس وجودمان است دخترگلم مدتها بود دلمون می خواست خونه مناسبی رو برای خرید پیداکنیم تا این مدت مستاجر بودیم و نمی تونسیتم جای ثابتی زندگی کنیم از وقتی که شما گلم به زندگی ما رونق دادی همه می گفتن پا قدمی دختر خانم با برکته و روزیش گسترده ... دلم می خواست برات یه اتاق خواب خوشگل درست کنم تا امروز موفق نشده ام اما دیروز که سالروز ولادت امام رضا (ع) بود با عنایت آقا با بابایی رفتیم و قولنامه یه خونه نزدیک خونه الانیمون رو نوشتیم چه حس خوبی داشتم اما نگران از  پاس کردن چکها به خدا توکل کردم تا خودش از ذخیره غیبب بهمون روزی ببخشه خدا یا شکر..... مدام به فکر تزیین ا...
16 شهريور 1393

ثبت لحظه هاي ناب

این پست رو وقتی برای دخملی گلم مینویسم که  9 ماه و 17 روزه است این روزها دهه کرامته و سالروز ولادت امام رضا ضامن آهو با حسنای نازم شیرین ترین روزهای عمرمون رو پشت سر میزاریم باشیرینکاریهاش دل مامان و بابایی رو برده الان که اداره هستم دلم یه ذره شده ساعت شماری می کنم هرچه زودتر برم پیشش  حسنای ناز نازی من سعی می کنه راه رفتن رو یاد بگیره همش از مامانی یا وسایل دور اطرافتش آویزون میشه چند قدمی برمیداره و بعدخودش روی زمین رها می کنه  سینه زدن رو یاد گرفته و با گفتن حسین حسین با اون دستای کوچولوش به سینه میزنه بعضی وقتا هم خودش میخونه  و سینه زنی میکنه براش از نمایشگاه کتاب cd لال...
15 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسنا جان می باشد