9ماه و27 روزگی خانوم کوچولو
سلام به دختر نازم که هر روز بیشتر نازتر و خوشگلتر میشه دیروز سه شنبه مامان و باباجون خونه ما مهمون بودند دخمل جیگولی منم پیش بابا گلیش بود ناهار رو باهم خوردیم یه عدس پلو با برنج شفته اونقدر توی خونه بازی گوشی کردی که ترجیح دادن برن توی خونه خودشون استراحت کنند شما هم پشت سر مهمونها شدید گریه کردی فدای اون اشک چشمات مادر ررررررر..... طرف عصر با بابایی با هم رفتیم بیرون تا دلمون واشه تو برگشت خوابت می آومد و آروم نمیشدی رسیدیم خونه دیدم دستم خونی شده دلم از ترس ریخت حالم اونقدر بد شد که فقط بابایی رو صدا زدم وارسی کردیم دیدم با ناخنت به گوشت خراش دادی و حسابی خون آلود شده بود ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
13:34