حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

حسنا جان

سالروز تولد مامانی

11 شهریور سالروز تولد مامانیه هر سال بابا گلی برای مامان گلی هدیه تدارک می بینه سال اول ازدواجمون به اتفاق خانواده بابایی تولدم جشن کوچولو گرفتیم و سالهای بعد یا دو تایی یا با باباجون و مامان جون می رفتیم حاج داداش و نهار می خوردیم روزهایی به یادماندنی می شداما امسال فرق می کنه با سالهای قبل چون قرار ه بریم کرج عروسی دختر دایی فاطمه بعد از ظهر با عمه خانم و آقا سید راه افتادیم و ساعت 7 رسیدیم کرج تالار باران مراسم  عروسی خوبی بود بهمون خوش گذشت خصوصا شما که با دیدن عروس خانم کلی ذوق زده شده بودی اینم عکس دخملی نانازم بابا گلی برای تولدم یه کیف بغل خوشگل با سلیقه خودش خریده بود که توی ع...
13 شهريور 1393

سفرنامه

عزیزیم حسناجون وقتی خونه بودم بیشتر وقتم رو برای دلبندم یعنی شما میذاشتم  همین نمی تونستم از خاطراتت بگم از لحظه لحظه چند ماهگیت الان هم خیلی از این بابت ناراحتم چون در این مدت دقایق و اتفاقات خوبی رو در کنارت حس کردم و نشد به موقع ثبتشون کنم حرف برای گفتن زیاده اما مجال کم خصوصا الان که اداره ام زیاد فرصت نمی کنم به وبلاگت سر بزنم و برات بنویسم توی این پست می خوام از بهترین مسافرت عمرم سفر شمال و زیباکنار برات بگم چون شما در کنار من وبابایی بودی و دختر خانم شیرین و آروم که توی سفر اصلا ما رو به زحمت ننداختی سفر فوق العاده لذتبخش حتی الان که دارم برات می نویسم با اینکه نزدیک 3 ماه می گذره اما بازم تداعی خاطراتش  دلچسبه  خرد...
6 شهريور 1393

حسنا جون امید حیات

امروز 6 شهریور مصادف با اول ذی القعده روز ولادت با سعادت حضرت معصومه (س)  روز دختر نامگذاری شده است. این پست تقدیم به بهترین دختر دنیا و امید حیات من با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگیم حسنا جان دخترم روزت مبارک خداوند لبخند زد دختر آفریده شد! لبخند خدا روزت مبارک عزیزم امروز روز توست ، امیدورام از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری و به تمام خواسته های زندگیت برسی عزیزم امروز روز توست ، امیدورام از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری و به تمام خواسته های زندگیت برسی   ...
5 شهريور 1393

شروع جدایی از حسنا

امروز اول شهریوره و مامان اعظم سرکارشه دختر کوچولوی ناز و خوشگلمم توی خونه تنهاست با بابایی چقدر دلم برات تنگ شده ساعتها برام دیر میگذره همش به بابایی زنگ میزنم و حالت رو میپرسم چون نزدیک به یک ماه قبل برادر ژیانی فوت کرد و من مجبور شدم بجاش خبر 11 صبح رو بخونم وقتی برگشتم خونه دیدم حسابی تب کردی استامینوفن دادم  اما حالت همچنان بدتر میشد سریع بردیم پیش دکتر گفت گلوت خلط داره اما خودم میدونستم که با رفتن من به اداره و ندیدنم حالت بد شده بود خدایا بالام هیچ وقت مریض نشه الهی آمین امیدوارم بتونم هر وقت فرصت کردم توی اداره خاطراتت رو ثبت کنم ...
4 شهريور 1393

حيات وجود

سلام به دختر نازم حسنا خانم که این روزها 9 ماه رو تموم کرده و هر روز شیرین کاریهات بیشتر میشه این روزها کلمه ماما و بابا رو خیلی خوب تکرار می کنی هر وقت یه بچه بزرگتر از خودت رو می بینی بهش می گی نی نی دست می زنی بابای می کنی وقتی بابا مجید رو صدا می کنم یه در نگاه می کنی حاج بابا و حاج مامان رو خوب میشناسی و با دیدنشون خیلی خوشحال میشی همینطور عروسکهاتو خوب می شناسی و با دیدنشون ذوق زده میشی خصوصا نیکا با چشمهای درشتش شما رو به وجد میاره آروم آروم داری راه رفتن رو تمرین می کنی خودت رو به میز تلویزیون کابینت یا من آویزان میکنی خیلی دوست دارم به من آویزان بشی  و با گریه هات نزاری  ظرفها رو بشورم بعد  با اون اشک چشمهات کاری م...
4 شهريور 1393

حسنا صداي زندگي

سلام حسناجون امشب نه بزار بگم 4بامداد روز شنبه17خرداده شما و بابايي توي خواب نازيد و من بيدارم قصد داشتن مطالب وبلاگت رو زودتر ازاينابنويسم اما وقت نمي كردم گلم    اين روزها با نگاه شيرين و خنده هاي نازت بيش از پيش دلربايي مي كني امروز بابا از سركار آمد بااينكه خسته بود اما رفتيم گاوازنگ چندتاعكس يادگاري انداختيم  منو و بابايي به خاطر داشتن تو خدا رو صد بار نه به اندازه ريگهاي بيابان به اندازي اتمهاي موجود در اين دنيا شكر مي كنيم خدايا شكر كه به ما فرزند سالم دادي خدايا ياري مان كن تا خوب تربيتش كنيم  آمين يا رب العالمين الان وقت اذانه بايد برم دخمل كوچولي ماماني اين اولين مكتوبات ماماني بعد از حدود 6 ماهه ببخش عسلم سعي...
17 خرداد 1393

ماجراهاي انتخاب اسم حسنا

حسنا جان سر اسم شما ديشب پدربزرگ(مادري)رضايت نداره و ميگه بايد يا زهرا يا فاطمه باشه من هم توضيح دادم كه حسنا اسم قرآني و از صفات خدا به معناي خوبي و نيكي هستش ولي بازم قانع نشدند و به احترام شون ديگه بحث نكردم ولي منو ماماني تصميم مون گرفتيم و انشااله امروز ميرم برا شما شناسنامه بگيريم.ديشب تا صبح ماماني رو نذاشتي بخوابه و گريه ميكردي كه احنمالا به خاطر نفخ بدنت بوده ولي الن آروم هردوتون خوابيديده مامان بزرگ(مادري)هم ديشب بازم پيش شما بود.قربانت برم بقيه شو برگشتم مي نويسم ...
2 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسنا جان می باشد