حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

حسنا جان

سلام سلام هزار تا سلام به دختر گلم

سلام  سلام هزار تا سلام به دختر گلم خیلی وقته به وبلاگت سر نمی زنم راستش رو بخوای تو اداره اصلا وقت نمی کنم برات پست جدید بزارم  ... توی این مدتی که برات ننوشتم اتفاقات جور با جوری شده بابایی موقعی که کربلا بود شما شدیده تب کردی بردمت پیش دکتر بختیاری اونم گفت گوشات بدجوری عفونت کرده البته دکترای قبلی هم ابنو بهم گفته بودن اما من زیاد جدی نمی گرفتم اما این دکترت حسابی منو ترسوند از عاقبت این بیماری که ال می شه و بل می شه اگه داروهاش رو به وقتش ندی منم مرخصی گرفتم موندم پیشت تا زودتر خوب بشی ... بالاخره بابایی به سلامتی از سفر کربلا برگشت دقیقا 20 آذر ساعت 2 بامداد صبح که شما بابایی رو دیدی نمی دونم نشناختیش یا باهاش قهر...
7 دی 1393

بابا رهسپار کربلا

سلام  نفسم  دختر یکی یدونه مامانی امروز شنبه 15 آذر صبح زود بعد نماز بابایی راهی کربلاشد  تا با پای پیاده به زیارت اربعین بره  از عوض همه نایب الزیاره خواهد بود در جوار حرم نورانی امام حسین زیارتت قبول ......بابایی بهمون قول داده هر موقع بزرگتر بشم مارو هم با خودش ببره کربلا انشاءالله ..... امروز نزدیک ظهر مامان و بابا جون از سفر کرج برگشتند حال و روز حسنا خانم دیدنی بود لب و لوچش آویزون و ناراحت از اینکه این چند روزه کجا بودند قربون اون قیافه لوس لوسیش ......براتون از لوس لوس شدن دخترم بگم که  می خواد وقتی خودش رو برا کسی لوس کنه اول هر کجا باشه توی بغل یا روی زمین نگاهش رو می دزده و بعد لب و لوچش رو جمع می کن...
15 آذر 1393

13 آذرروز خاطره ها

سلام به همه نی نی های خوشگل  خصوصا حسنای نازنین بالای خودم دیشب خونه مامان جونینا می موندیم عمه مریم و ممد دایی هم اونجا بودند خیلی به حسنا خوش گذشت چون همش با عمه و داییش بازی می کرد تا ساعت 2 بامداد که به اجبار گرفت خوابید صبح ساعت 9 مامان و بابا جون رفتند کرج و ما با عمه خانم تنها بودیم  عمه هم یه نی نی تو راه داره انشاءالله سلامت بدنیا بیاد الان سه ماه است ..... بعد از خوردن ناهار من اومدم اداره و دخملی وباباش تهنا موندند.  الهههههههههی شب ساعت 8 ممد دایی مارو رسوند خونه تدارک شام مختصر رو دیدم و داشتم با حسنا جان بازی می کردم که یههو بابایی کادو بدست اومد اتاق با دیدن هدیه بابا گونه هام گل انداخت از شرمند...
13 آذر 1393

یه روز خوب خدا

سلام حسنای ناناززززز مامانی شما امروز 1 سال و 12 روزه هستی خیلی دوست دارم زود زود برات بنویسم ازشیرین کاریهات از..... اول اینکه سلام یادگرفتی  با زبون و لهجه خودت بهمون سلللام   می دی اعضای بدنتو وقتی ازت میپرسم مثلا زبونت رو از همه زودتر یادگرفتی و نشون می ئی و چشمهای من رو صبح زود از جاش در میاری که یالا بیدار شو ...... بابا و مامان و مامان جون  باباجون حاج آقا و ابا و عمه و  دایی و عمو.همه اونایی که باهات نسبت دارن رو می شناسی واااااای خدای من بچه ها رو خیلی دوست داری تایک نی نی میبینی اینقد ذوغ زده میشی  توی دست هرکی وسایل ببینی از دستش می گیری  حالا می شه یه دعوای حسابی تو جیغ م...
11 آذر 1393

ملکه قصر مامان وبابا

می نویسم از حضورت می نویسم از روزهایت می نویسم از شیطنت هایت می نویسم از شیرین کاریهایت می نویسم از بهترین روزهای با ما بودنت دوست دارم تمام لحظات و خاطراتت رو برایت ثبت کنم تا وقتی بزرگ شدی از خوندنشون لذت ببری و بدونیکه چقدر برای ما عزیزی.. چقدر وجودت آرامش بهمون داده... ممنون که هستی دخترم حسنا .... امروز که 1اسال و 11 روزه شدی از اتفاقات امروز برات بگم که مامان اعظم امروز داشت ظرف میشست که نازگل من که شما باشید  یواشکی از عقب اومدی و یههههههههههههو از پای من  کوچولو اما گاز محکم  گرفتی چون اصلا متوجه حضورت توی اشپزخونه نبودم  و حسابی شوگه شده بودم جیغ کشیدم...
10 آذر 1393

روز تولد مامان جون

سلام به نی نی خوشگل خودم  امروز 9 آذر  تولد مامان جونه  مامان جون تولدت مبارک انشاءالله 120 ساله بشی بهترین ها رو برات دارم ارزو  می کنم  جشن تولد 46 سالگیت مبارک  گلم             اینم کادو تولد حسنا خانم به مامان جون چقدر دخترم توی این جشن تولد خوشحال بود و کلی برا مامان جونش نانای کرد ...
9 آذر 1393

تاتی تایی کن دخترم

سلام  به پرنسس کوچولوی من  که وقتی این کلمه رو می گم به مامانی لوس می شی گامهای کوچیکت رو محکمتر بردار ناز دختر من بی شک روزی باید با این قدمها  از پی مشکلات کوچیک و بزرگ رد میشی  استوار باش که کوه ماندگاریش به خاطر محکم ایستادنه محکم باش و صبور که این دنیای خاکی مال گامهای صبور  استوارند چند روزی است با پاهای کوچیکت تمرین تای تای می کنی تمرین ایستادن  بلند شدن روی پای خودت و نمی دونی با دیدن راه رفتنت چقدر لذت میبریم  مثل اینکه  همه دنیا برا ما ساخته شده تا با چشمهای خودمون بلند شدن تنها دخترمون رو به نظاره بنشینیم  .......... تا جایی که می دونم مستقل شدن بچه ها از 2 یا 3 سالگیه&n...
26 آبان 1393

روزهای زندگی با حسنا قشنگه

سلام نازگل مامانی  از امروز تا تولد یک سالگیت  9 روز مانده امروز مهمون  مریم خاله و عمو اکبر هستی و شما رو بدن خونشون و حسابی تحویلت می گیرن  خاله برات خوراک لوبیا و سوپ خوشمزه پخته بود همش میگفتی به به  و خوب می خوردی و بعدش حسابی خوابیدی  قربونت برم مامانی خاله برا تولدت داره لباس خوشگل می دوزه خیلی خوشگله پارچش  قهوه ای با خالهای کرم رنگ  حتما بهت میاد بابایی  از یکشنبه رفته جنوب  و ما رو تنها گذاشته  وقتی می رییم خونه به یادش می افتی و می گی بابا  بابا     ...
15 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسنا جان می باشد