عکس های دخترم حسنا جان
عکس های دخترم حسنا جان
عکس های دخترم حسنا جان
سلام سلام هزار تا سلام به دختر گلم
سلام سلام هزار تا سلام به دختر گلم خیلی وقته به وبلاگت سر نمی زنم راستش رو بخوای تو اداره اصلا وقت نمی کنم برات پست جدید بزارم ... توی این مدتی که برات ننوشتم اتفاقات جور با جوری شده بابایی موقعی که کربلا بود شما شدیده تب کردی بردمت پیش دکتر بختیاری اونم گفت گوشات بدجوری عفونت کرده البته دکترای قبلی هم ابنو بهم گفته بودن اما من زیاد جدی نمی گرفتم اما این دکترت حسابی منو ترسوند از عاقبت این بیماری که ال می شه و بل می شه اگه داروهاش رو به وقتش ندی منم مرخصی گرفتم موندم پیشت تا زودتر خوب بشی ... بالاخره بابایی به سلامتی از سفر کربلا برگشت دقیقا 20 آذر ساعت 2 بامداد صبح که شما بابایی رو دیدی نمی دونم نشناختیش یا باهاش قهر...
نویسنده :
مامانی و بابایی
16:14
بابا رهسپار کربلا
سلام نفسم دختر یکی یدونه مامانی امروز شنبه 15 آذر صبح زود بعد نماز بابایی راهی کربلاشد تا با پای پیاده به زیارت اربعین بره از عوض همه نایب الزیاره خواهد بود در جوار حرم نورانی امام حسین زیارتت قبول ......بابایی بهمون قول داده هر موقع بزرگتر بشم مارو هم با خودش ببره کربلا انشاءالله ..... امروز نزدیک ظهر مامان و بابا جون از سفر کرج برگشتند حال و روز حسنا خانم دیدنی بود لب و لوچش آویزون و ناراحت از اینکه این چند روزه کجا بودند قربون اون قیافه لوس لوسیش ......براتون از لوس لوس شدن دخترم بگم که می خواد وقتی خودش رو برا کسی لوس کنه اول هر کجا باشه توی بغل یا روی زمین نگاهش رو می دزده و بعد لب و لوچش رو جمع می کن...
نویسنده :
مامانی و بابایی
18:08
13 آذرروز خاطره ها
سلام به همه نی نی های خوشگل خصوصا حسنای نازنین بالای خودم دیشب خونه مامان جونینا می موندیم عمه مریم و ممد دایی هم اونجا بودند خیلی به حسنا خوش گذشت چون همش با عمه و داییش بازی می کرد تا ساعت 2 بامداد که به اجبار گرفت خوابید صبح ساعت 9 مامان و بابا جون رفتند کرج و ما با عمه خانم تنها بودیم عمه هم یه نی نی تو راه داره انشاءالله سلامت بدنیا بیاد الان سه ماه است ..... بعد از خوردن ناهار من اومدم اداره و دخملی وباباش تهنا موندند. الهههههههههی شب ساعت 8 ممد دایی مارو رسوند خونه تدارک شام مختصر رو دیدم و داشتم با حسنا جان بازی می کردم که یههو بابایی کادو بدست اومد اتاق با دیدن هدیه بابا گونه هام گل انداخت از شرمند...
نویسنده :
مامانی و بابایی
16:32
یه روز خوب خدا
سلام حسنای ناناززززز مامانی شما امروز 1 سال و 12 روزه هستی خیلی دوست دارم زود زود برات بنویسم ازشیرین کاریهات از..... اول اینکه سلام یادگرفتی با زبون و لهجه خودت بهمون سلللام می دی اعضای بدنتو وقتی ازت میپرسم مثلا زبونت رو از همه زودتر یادگرفتی و نشون می ئی و چشمهای من رو صبح زود از جاش در میاری که یالا بیدار شو ...... بابا و مامان و مامان جون باباجون حاج آقا و ابا و عمه و دایی و عمو.همه اونایی که باهات نسبت دارن رو می شناسی واااااای خدای من بچه ها رو خیلی دوست داری تایک نی نی میبینی اینقد ذوغ زده میشی توی دست هرکی وسایل ببینی از دستش می گیری حالا می شه یه دعوای حسابی تو جیغ م...
نویسنده :
مامانی و بابایی
17:24
ملکه قصر مامان وبابا
می نویسم از حضورت می نویسم از روزهایت می نویسم از شیطنت هایت می نویسم از شیرین کاریهایت می نویسم از بهترین روزهای با ما بودنت دوست دارم تمام لحظات و خاطراتت رو برایت ثبت کنم تا وقتی بزرگ شدی از خوندنشون لذت ببری و بدونیکه چقدر برای ما عزیزی.. چقدر وجودت آرامش بهمون داده... ممنون که هستی دخترم حسنا .... امروز که 1اسال و 11 روزه شدی از اتفاقات امروز برات بگم که مامان اعظم امروز داشت ظرف میشست که نازگل من که شما باشید یواشکی از عقب اومدی و یههههههههههههو از پای من کوچولو اما گاز محکم گرفتی چون اصلا متوجه حضورت توی اشپزخونه نبودم و حسابی شوگه شده بودم جیغ کشیدم...
نویسنده :
مامانی و بابایی
18:39
روز تولد مامان جون
سلام به نی نی خوشگل خودم امروز 9 آذر تولد مامان جونه مامان جون تولدت مبارک انشاءالله 120 ساله بشی بهترین ها رو برات دارم ارزو می کنم جشن تولد 46 سالگیت مبارک گلم اینم کادو تولد حسنا خانم به مامان جون چقدر دخترم توی این جشن تولد خوشحال بود و کلی برا مامان جونش نانای کرد ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
18:25